امید داستان یک جوان ایرانی است که بدلیل اینکه
معتاد بود فوت کرد داستان وی را از زبان کسی که یک بار او را دید بخوانید.
وقتی امید را دیدم اسمش را سوال کردم گفت امید ولی ناامید ، او آهی کشید وگفت :
بعد از گرفتن دیپلم، توی کنکور قبول نشدم. مجبور
شدم برای درآوردن پول کار کنم. وضع مالی خونوادهام کفاف نمیکرد. دنبال کار بودم. کمی
صافکاری ماشین بلد بودم. چون بابام صافکاری داشت. کارم خوب پیش نمیرفت و دراومدی نداشتم
و فشار زندگی روم زیاد بود. گرونی و موضوعاتی که خودت بهتر میدونی.
بهخاطر همین تنها راه برام خرید و فروش مواد مخدر بود.
دراومد خوبی داشت. کم کم وضعم خوب شد تا حدی که ماشین و خونه خریدم. ولی بعد متوجه
شدم که خودم هم اسیر اون شدم. آره، من هم معتاد شدم. اولش احساس نمیکنی. بعد که متعاد
بشی دیگه کار از کار گذشته. مجبور شدم همه چیزم را بفروشم. فهمیدم اینجا مواد ارزونتره.
همه پولی که داشتم خرج اون کردم. چند بار سعی کردم ترک کنم. چند بار هم زندون رفتم.
ولی توی زندون از توی شهر بیشتر جنس گیرت میآد.
توی دلم گفتم: پدرسوختهها، عمداً این کارها رو توی زندانها
میکنن تا جوونها رو از بین ببرن.
امید ادامه داد:
الآن فهمیدم کهچی بهسر من اومد. همه این حکومت و دولت
و سر تا پاشون دزد و غارتگرن. تا جوون هستی کاری نداری بکنی. بعد که متعاد میشی بیشتر
اسیرت میکنه و کاری میکنه که به فکر خودکشی باشی. این حکومت عمداً این کار رو میکنه
تا جوونها نای اعتراض کردن نداشته باشن و سرگرم اعتیاد بشن.
واین تنها جوان ایرانی نیست که این چنین سرنوشتی داشت بلکه
هزاران جوان دیگری که در حاکمیت آخوندها روزانه چنین وضعیت مشابه دارند آری من هم با
خودم عهد کردم که هیچگاه امیدم را از دست ندهم. امیدم به سرنگونی این رژیم پلید را
تا آزادی و آبادی را به ایران واین جوانان بیاوریم به امید آن روز.